ولایت عشقــــ....
علـــــــــتی ای همـــــــای رحمت…..توچه آیتـــــــــی خـــــدا را…….
علـــــــــتی ای همـــــــای رحمت…..توچه آیتـــــــــی خـــــدا را…….
از قربان تا غدیر …..
توالی دو عید بزرگ قربان و غدیر، موعظه و عبرتی عظیم در دل خود نهفته دارد. قربان نیامد تا برای ما داستان و حکایتی باشد و بس. ماجرای دو مرد اهل یقین، ابراهیم و اسماعیل را شنیدیم تا تجلّی گاه آن را در وجود خویش بيابیم. ابراهیم خلیل و فرزندش آنچنان مجذوب خواست و ارادة الهی هستند که دیگر جایی برای «خود» نمی مانَد. بارالها! امر، امر توست و ما بندگان تسلیم و مطیع امر تو.
ای انسان! چه هم عصر ابراهیم خلیل باشی و چه در عصر پیامبر خاتم و چه در هزارة سوم پس از میلاد مسیح تنفّس کنی، بدان که راه تو به سوی جاودانگی، از ذبح نفس و خواهشهای نفسانی می گذرد و اگر گام اول را محکم و درست برنداری، تا ثُریّا می رود دیوار کج!
در هجدهم ذی الحجّة سال حجّه الوداع، دهها هزار انسان به چشم خود دیدند که نبیّ گرامی، دست برادرش، علی علیه السلام را به عنوان جانشينِ پس از خویش بلند کرد و پس از آن، همگان به مولا شادباش گفتند. هفتاد روز بعد، پیامبر دیده از جهان فرو بسته، به معراج عند الرّب می رود. از دهها هزار شاهد ماجرای غدیر، اگر به انگشت شماره کنی، کسانی که هنوز بر سرِ عهد خود استوار مانده اند، از شمارة انگشتان دو دست تجاوز نمی کنند. آیا حافظه ها هفتاد روز قبل و آن اتفاق عظیم را به یاد ندارند؟! نه؛ آن کس که در روز قربان، هوای دل را به قربانگاه معبود نبَرد و گرفتار «خود» باقی بماند، نمی تواند در روزی چون غدیر، ولایت پذیر باشد. تا بر خود قدم ننهی، قدم نهادن به کوی دوست ناممکن است: یک قدم بر خویشتن نِه؛ وآن دگر در کوی دوست.
آنچه سلمان و ابوذر و ديگر نوادر آن عصر را در حفظ خاطرة غدیر خُم یاری کرد، این بود که سیم خاردارهای نفس را در عید أضحی، پاره پاره کرده بودند…
برادر! قربان، مقدّمة غدیر است و آن کس که قربان را درک نکرده است، چگونه می خواهد جان خود را از خُمِ غدیر، سیراب گرداند؟
برگرفته از وبلاگ عشق وخدا
تاریخ پرتلاطم زندگی بشریت، انقلابها و نهضتهای خونین بسیاری را تاکنون دیده است، ولی در این میان تنها نهضت خونینی که از مرز زمان و مکان فراتر رفته و همچنان از فراز قرون و اعصار، به زندگی بشر حیاتی دیگر بخشیده و همچون خورشیدی فروزان فرا راه انسانهای خداپرست، معنویـت¬گرا و آزادی¬خـواه پرتوافشانـی می¬کند، عاشـورای حسینی است؛ زیرا عاشورا تجلیگاه سترگ بالاترین و والاترین ارزشها و تعالیم معنوی و انسانی است، که مردمان را همواره به شناخت آن تعالیم و ارزشها و تعهد عمل به آنها در زندگی فرا می¬خواند. عاشورا عرضه جاودانة تجلی ایمان، یاد خدا، دعا، نماز، اطاعت از سُنت پیامبر(ص)، باور به آخرت، اجرای عدالت، دیانت، عرفان و در یک کلمه معنویت در همة عصرها و نسلها است. عاشورای حسینی، تبلور یک الگوی راهبردی در هر زمان برای احیای دین و ارزشهای معنوی در اندیشه ها، جانها، زندگیها و تربیت و سازندگی انسانی است، که اگر به درستی تبیین گردد و با واقعیات جاری حیات انسان و فرهنگ جامعه در هر زمان به اجرا درآید، آن جامعه بیمه میگردد و شکست در آن معنا ندارد؛ چه، معنویت و خدایی بودن قیام و حرکت اگر چه کشته شدن و اسارت در پی داشته باشد، زیبا است. چنان که زینب کبری(س) خطاب به ابن زیاد فرمود: «مَا رأیتُ الّا جَمِیلاً» . امام خمینی (ره) در این باره می¬فرماید: حضرت سیدالشهداء را کشتند أما ـ کشته شدن ـ اطاعت خدا بود، برای خدا بود، … از این جهت شکستی در کار نبود، اطاعت بود. چون قیام امام حسین(ع) برای خدا و احیای دین بود، نام و یاد آن حضرت جاودانه شد. گرچه دشمن با به شهادت رساندن آن حضرت خیال میکرد، یاد آن حضرت را هم از خاطره ها محو میکند. همان طور که زینب کبری(س) خطاب به یزید فرمود: به خدا قسم! نمی توانی نام ما را از خاطره ها ـ و صفحه های تاریخ ـ محو کنی و نمی¬توانی فروغ وحی را خاموش سازی. هر چه از زمان حادثه کربلا میگذرد، نام عاشوراییان با عظمت و شکوه بیشتر و بهتری بر زبانها جاری و بر صفحات تاریخ نقش میبندد و الهام بخش بسیاری از قیامها بر علیه ظلم و ستم شده است. آری، بار معنوی عاشورای حسینی الهام بخش بسیاری از قیامها از جمله انقلاب اسلامی ایران در روزگار ما گردید و آن را به رهبری بزرگْ عاشورایی عصر، امام خمینی(ره) به پیروزی رساند. و در برابر همة توطئه ها و جنگ تحمیلی بیمه کرد و آن را پویا و زنده نگه داشته است و امید است، پیروزی جهانی را به امامت نهمین فرزند امام عاشورا نصیب جبهة حق در سراسر جهان گرداند. ان¬شاءالله!
از آنجا که در جهان امروز هنوز هم شاهد جنگهای نابرابر و نبردهای نامتقارن بین جبهه حق و باطل هستیم، به طور قطع نقش دعا و نیایش با خالق هستی در این نبردها که هر روز در لباسی جدید، ظاهر میشود و رنگ و بویی تازه به خود میگیرد، جهت نصرت و پیروزی و تبلور امدادهای غیبی، بسیار کارساز و مؤثّر است. در کلام وحی و نیز در سنّت نبی مکرّم اسلام صلی الله علیه وآله و ائمّه معصومین علیهم السلام، مسلح شدن به سلاحِ دعا و پیروزی یافتن بر باطل به وسیله مناجات و راز و نیاز با مبدأ جهان آفرینش و موفّقیت و کامیابی در نبرد با تضرّع، انابه و درخواست از پروردگار بسیار دیده میشود. علاوه بر آن امروزه نیز در کلام اندیشمندان و روانشناسانِ مسلمان و غیر مسلمان و نیز در اشعار بلیغ شعرای بزرگ، به نقش دعا در دفع و رفع مشکلات و دغدغههای بشر و غلبه بر دشمنان و ظالمان، به کرات اشاره شده است. نمونه بارزِ پیروزی و توفیق به وسیله سلاحِ دعا بر دشمنان، موفقیت رزمندگان اسلام در هشت سال دفاع مقدّس و فائق آمدن حزباللّه لبنان بر دشمنِ تا دندانْ مسلّحِ صهیونیست در جنگ ۳۳ روزه میباشد. پس یکی از راههای در امان بودن از شرّ استکبار و تسلّط بر ظالمان و دشمنان در میدان نبرد، مسلّح شدن به سلاحِ پر قدرت و شکستناپذیر دعا و راز و نیاز به درگاه ایزد متعال است.
ای خسرو خوبان نظری سوی گداکن
رحمی به من سوخته بی سروپاکن
شمع و گل و پروانه و بلبل همه رفتند
ای دوست بیا رحم به تنهایی ما کن
اگر خداوند تورا به لبه پرتگاهی برد به او اعتماد کن یا به تو پرواز
یاد می دهد یا تورا از
پشت می گیرد.
در بيابانی دورافتاده، درحالی که قمقمه آبت خالی شده، يا شايد نه؛ اصلا آبی به همراه نداشته ای. تمام دغدغه ات، يا شايد تمام زندگی ات در چند قطره آب خلاصه می شود. چشمانت فقط در پی آب می دود. در فاصله ای دراز درياچه می بينی پر از آب، آب و آب.
دويدن با نهايت سرعت به سوی آب در حالی که می دانی و اطمينان داری که سراب است. يک مسابقه پر فراز و نشيب با عقلی که غيرمنطقی می داند وجود آب را در اين دشت زرد. با ياری پاهايی که از زمين خوردنهای پی درپی زخمی و خون آلودند و با تشويق دلی که از شدت تشنگی به هيچ صراطی مستقيم نيست.
هر لحظه که به خيال خودت به آب نزديکتر می شوی، لبهايت بيشتر از هم باز می شوند. نمی دانم از تشنگی است يا …
ديوانه وار فرياد می زنی و می خندی با تمام خوشبختی که از ديدن آب در دلت جمع شده و هنوز هم می دانی که سراب است. شايد يک بازی بچه گانه.
باز هم نزديک می شوی آنقدر نزديک که با يک قدم به آب می رسی. قدم آخر را با احتياط برمی داری و… يک سکوت کشنده.
آنقدر خيال آب برايت مقدس است که نمی خواهی باور کنی آنچه را گذشته است و مقام دل نيز والاتر از آن است که تقصيرش را گردن گيرد. فقط تو می مانی و شايد تنها کاری که می توانی بکنی بدوبيراه گفتن است به پاهای عجولی که به سرابت رسانده اند و چشمهای نفرين شده ای که آن راديده اند.
و در کنار تمام اينها حسرتی در گوشه تاريک دلت فرياد می زند و آرزويی که ای کاش در همان جهل لذت بخش و مستی غيرقابل وصف شناور بودم. سخت است حقيقت و به قول بزرگمهر موهبتی است جهالت.!!!
آزادی بیان معیاری است اساسی برای هرنوع جامعه چندصدایی ودموکراتیک… . نقض این آزادی همواره به نابودی سایر موازین حقوق بشر منجر میشود.. . در اکثر موارد، استعمال آن به نبود قانونی حکومتی که محدودیّت بیانی وضع کند، اشاره دارد.در اینجا «بیان» در مفهوم عام آن بکار رفته و شامل بیانهای زبانی وغیر زبانی (مانند بیان تصویری یا اشارهای)، نوشتاری و غیر نوشتاری میشود؛البته فلاسفه در تعریف بیان دقّت میکنند تا گفتارهایی مانند «سوگند دروغ دردادگاه» را - علیرغم اینکه زبانی هستند
از حیطهٔ بحث خارج کنند. مباحث آزادی بیان بجز «نبود قانون محدودکنندهٔ بیان» شامل موارد متفرّقهٔ دیگری هم میشودکه به عنوان نمونه میتوان از آزادی از فشارهای اجتماعی و یا تهدیدهای اقتصادی (مانند تهدید از دست رفتن تجارت، یا شغل)، سیاستهای ویرایشی یک ژورنال علمی، سیاست خرید کتاب یک کتابخانه، و واقعیتهای موجود در مورد بازتاب دیدگاههای مختلف در وسایل ارتباط جمعی نام برد…. پذیرش مفهوم آزادی بیان در جوامع امروزی گسترده بوده چنانچه در اعلامیّههای حقوق بشر و قانونهای اساسی گنجانده شدهاست (به عنوان مثال متمّم اوّل قانون اساسی ایالات متّحدهٔ آمریکا). تلقّی شدن آن به عنوان یکی از «حقوق بشر» به آن جایگاه ویژهٔ اخلاقی و سیاسی دادهاست. در کنار پذیرش عمومی مفهوم آزادی بیان، از طرف دیگر توافقی عمومی نیز وجود دارد که باید برای آزادی بیان حد و مرز مشخّص کرد؛ .. به عنوان مثال در ایالات متّحدهٔ آمریکا محدودیّتهای ذیل بر بیان وضع شدهاند: سخنانی که به منافع اشخاص ضرر بزند (مانند تهمت، و افترا) یا سخنانی که به جامعه بصورت کلی صدمه میزنند (مانند سخنان وقیح آمیز)، ویا سخنانی که مخلّ نظم عمومی باشند (مثلاً سخنانی که باعث ایجاد وحشت عمومی شود)، و یا سخنانی که بصورت مستقیم حکومت آمریکا را مورد تهدید قراردهند (اگر چه موارد آن نادر بوده، ولی موارد استناد به قانون جهت خاموش کردن مخالفان دولت جهت تضمین امنیت ملّی وجود داشتهاست(..اما بر خلاف برخی از کشورها قوانینی که به ساکت کردن ادیان سازمان یافته توجه دارند با متمّم اول قانون اساسی آمریکا در تضاد هستند…
یکی از مجادلهآمیزترین و بحث برانگیزترین مسائل در جوامع لیبرال امروزی مشخّص کردن دقیق حدومرزهای آزادی بیان است … اکثر اختلاف نظرها در مورد محدودیتهای آزادی بیان حول و حوش موضوعات زیر است: ۱) محدودهٔ بیان چیست؟ مثلاً آیا صحنههای شهوت آمیز و یا آگهیهای تبلیغاتی گونهای از بیان هستند که دفاع آزادی بیانی را بتوان در مورد آنها انجام داد. ۲) بیان ممکن است منجر به چه زیانهایی شود؟ نکتهٔ مهم این است که گاهی اوقات بیان نه تنها بیان یک سری جمله، بلکه انجام یک عمل نیز هست و آن عمل میتواند زیانآور باشد. مثلاً بدنام کردن یک نفر میتواند به او زیان برساند. گاهی اوقات اختلاف نظر در مورد اینکه آیا بیانی خاص زیانآور است یا نه وجود دارد (مثلاً مورد صحنههای شهوتآمیز)؛ یا اینکه اختلاف نظر در مورد اینکه آیا یک زیان نسبت داده شده واقعاً یک زیان است وجود دارد (مثلاً سخنرانی بر ضدّ یک حکومت که بسته به دیدگاه فرد میتواند واقعاً زیان آور باشد یا نباشد)؛ یا اینکه اگر فرض کنیم که زیان واقعی است، سؤال این است که زیان چقدر باید بزرگ باشد که محدودکردن بیان را توجیه کند؟ مثلاً آیا میتوان سخنان توهینآمیز مذهبی را ممنوع کرد تا از آزار دیدن مذهبیها جلوگیری کرد؟ پاسخ میتواند بستگی به این پیدا کند که آن سخنان توسط چه کسی بیان شده باشد، و یا اینکه آن سخنان در یک بحث جدی مطرح شده باشد، یا بصورت مسخره آمیز جهت آزردن افراد مذهبی. بجز این موارد بحث برانگیز، سؤال دیگری که مطرح است این است که آیا ممکن است بدون اینکه حقّ شخصی را از آزادی بیانش انکار کنیم، یا سعی در تعریف مرزهای آن بکنیم، شرایط بگونهای باشد که ساکت کردن او کاری صحیح باشد. یکی از مشکلات عملی موجود این است که قانون گزاران و قضات نیاز به تمایزات دقیق بین «بیان قابل قبول» و «بیان غیر قابل قبول» دارند، ولی از طرف دیگر استدلالات کلی فلسفی معمولاً توانایی رسم مرزهای مشخص را ندارند. علاوه بر این بدلیل ترس از قدرت سیاسی و یا بدترکیب شدن قوانین، ممکن است جایز نباشد که ممنوعیت قانونی برای برخی بیانها وضع کرد، ولی از نظر اخلاقی انتظار داشت که انسانها آنها را نگویند (یعنی بیان آنها از نظر قانونی مشکلی نداشته باشد ولی کاری غیراخلاقی بحساب بیاید)
خطیب شهیر جناب حجه الاسلام حاج شیخ مرتضی اعتمادیان نقل کرده اند:
روزی در غرفه ای که آقای مجتهدی در آن مدفون هستند نشسته بودم در این هنگام سربازی وارد غرفه شد و هنگامی که عکس آقا را دید از من پرسید این آقا کیست؟
بنده هم به او گفتم :ایشان از اولیاء خاص خداست که صاحب کرامات زیادیست و توضیحاتی راجع به ایشان دادم او گفت من سه حاجت دارم که از این آقا طلب می کنم و رفت.پس از مدتها آن شخص به سراغم آمد و گفت یکی از حوائجی که داشتم این بود که دیگر نماز صبحم قضا نشود .هنگامی که از مشهد به قم آمدم همان شب اول که خوابیدم نزدیک صبح متوجه شدم که شخصی دستم را گرفته و می گوید حمیدجان برخیز نماز صبحت قضا نشود .گفتم الآن بلند می شوم دومرتبه مرا صدا زد و دستم را کشید وقتی از جای خود برخاستم هوا کمی روشن شده بود یک مرتبه دیدم آقای مجتهدی آنجا هستند ولی لحظه ای بعد دیگر ایشان را ندیدم و از آن روز هر روز صبح نا خودآگاه برای نماز از خواب بیدار می شدم.(التماس دعا)